چهل روز گذشت...
چهل روز گذشت ولی « کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا »
ای حسین
همیشه در دلهای ما جا داری
آتش عشقت شعله ای هم در دل کوچک ما دارد... که آتش می زند بر هستی ما... حسین حرارت عشق در تو در قلبهای ما به ما آرامش می دهد. در اربعین تو به یادت می نشینیم.
حسین تو راه تکامل را به ما یاد دادی و صراط مستقیم را رهنمون شدی.
حسین ما را تربیت الهی کن. ما حیرانیم و می خواهیم تحت لوای تو به رشد و تکامل و تربیت الهی برسیم.
اربعین حسینی را به همه هواداران کویش و همه عشاق سوخته اش تسلیت عرض می نمایم.
از خدا می خواهیم که به حق حسین(علیه السلام) ما را اصلاح کند که اصلاح نفس موهبتی است عظیم. در سایه تربیت نفس است که گرمی اشک ریختن بر حسین را هم در صورت ظاهر خود و هم در باطن خود می توانیم حس کنیم.
این مصیبت جانسوز را به حضرت بقیة الله الاعظم روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء تسلیت عرض می کنم. آقا تسلیت ما را پذیرا باشید.
یا سید الشهدا(ع)
در ادامه مطلبی در مورد شعر عنایتی سروده شده بمناسبت واقعه عاشورای حسینی توسط استاد مجاهدی (پروانه) از دوستان شیخ جعفر آقای
مجتهدی همراه با داستان آن تقدیم می دارم: (تقاضا دارم تا آخر بخوانید و با دقت هم مطالعه فرمایید این چهل بیتی را.)
التمااااااااااااااااااااااااااااااااس دعا.
داستان و شعر عاشورایی
عنوان: عرض ارادت شما را پذیرفتهاند!
جناب مجاهدی می فرمودند :
سال هاست این توفیق را دارم که در روز تاسوعا و یا عاشورا به سبک عمان سامانی مرثیه سرایی کنم و ارادت دیر پای خود را نسبت به سالار شهیدان و سایر شهدای کربلا ابراز دارم. تاسوعای آن سال نیز پس از شرکت در مراسم عزاداری و مراجعت به خانه، مرثیه منظومی را در قالب مثنوی تقدیم مولی الکونین، ابی عبدالله الحسین (علیه السلام) کردم و ساعتها با قرائت همان مرثیه در خلوت خود به عزاداری سرگرم شدم.
چند روزی که گذشت یکی از دوستان صمیمی به دیدن من آمد و گفت:
آقای مجتهدی انتظار شما را میکشند و به من امر فرمودند که مراتب دلتنگی شان را با شما در میان بگذارم!
در آن زمان، حضرت آقای مجتهدی در منزل آقای حاج فتحعلی در قزوین به سر میبردند عازم قزوین شدیم .
من در محضر آن مرد خدا ابتدا به سخن نمیکردم و اگر سوالی میفرمودند، با جملهای کوتاه در مقام پاسخ برمیآمدم زیرا جاذبههای وجودی آقای مجتهدی و تماشای جمال نورانی ایشان، به اندازه کافی آدمی را از شور و حال سرشار میکرد و نیازی به سخن گفتن نبود.
به قزوین رسیدیم دو نفر از دوستان در سر کوچهای که منزل آقای حاج فتحعلی در آن قرار داشت، منتظر ماندند. قرار بود اگر جناب مجتهدی اجازه فرمودند وارد شوند ، وقتی که زنگ در را به صدا درآوردم حدود ساعت ده صبح بود. آقای فتحعلی در را باز کردند، و من پس از سلام و احوالپرسی پرسیدم:
آقا تشریف دارند؟
گفتند:
سرگرم استحمام هستند و معمولاً این کار طول میکشد!
گفتم:
پس به ایشان بفرمایید فلانی حسب الامر از قم آمده بود و ...
آقای حاج فتحعلی داخل حرف من دوید و گفت:
من در جریان پیغام ایشان برای شما هستم، میترسم وقتی که رفتن شما را بشنوند ناراحت شوند. چند دقیقهای تأمل کنید تا کسب تکلیف کنم.
در آن سالها، آقای مجتهدی به خاطر چند سکته مغزی ملازم بستر بودند و نیمی از بدن ایشان حرکت ارادی نداشت و چون شخصاً قادر به استحمام نبودند، برخی از دوستان در این کار به ایشان کمک میکردند و به همین جهت دو سه ساعتی به طول میکشید تا از حمام خارج شوند.
آقای حاج فتحعلی برگشت و گفت:
آقا میفرمایند تشریف داشته باشید،کار استحمام را مختصر خواهند کرد.
وارد خانه شدم، و در طبقه فوقانی آن در اطاقی که مخصوص آقای مجتهدی بود کنار تخت نشستم. حدود سی دقیقه گذشت و ایشان آمدند.
پس از ابراز مراحم همیشگی و احوالپرسی، پرسیدند:
آقا جان! همسفر دارید؟
عرض کردم:
با آقای .... و آقای ... به قزوین آمدهام.
فرمودند:
دوستان را منتظر نگذارید! شما که عزیزید همراهان شما هم عزیزند اینجا خانه شماست! رفتم و به دوستان بشارت دادم که موجبات دیدار فراهم است! وقتی که به اتفاق به محضر آن مرد خدا شرفیاب شدیم، ضمن تفقد از دوستان، گفتند:
آقاجان! نگذارید آقای مجاهدی در قم احساس غربت کنند ...
سپس رو به من کرده فرمودند:
آقا جان! آقا امام حسین (علیه السلام) عرض ارادت شما را پذیرفتهاند و به مرثیهای که در روز عاشورا سرودهاید مهر قبول زدهاند!
برای من شنیدن این گونه سخنان از زبان ایشان تازگی نداشت و میدانستم در هر کجا که باشند دوستان خود را زیر نظر دارند. به هنگام حرکت از قم یک حس ناشناختهای به من میگفت که شعر تازه سروده خود را به همراه داشته باشم و اینک میدیدم که راز احضار من در ارتباط با همان شعر بودهاست!
هنگامی که سرگرم قرائت شعر خود شدم، با گریههای بی اختیار آن مرد خدا فضای اطاق چنان سرشار از صفا و روحانیت شده بود که دلم میخواست کار خواندن شعر را ناتمام بگذارم ...
روز عاشورا، به پای خم غنود
هر حریف باده پیمایی که بود
آستین افشان و پاکوبان و مست
شسته دست از غیر جانان هر چه هست
جمله از جام بلا صهبا زده
پرده های غیب را بالا زده
غیر ساقی، هیچ هشیاری نبود
جام، مالامال و میخواری نبود
آن خم لبریز، شد لبریز تر
و آتش عشق خدایی، تیزتر
و اندر آن خُُم، بادهی ناب بلا
همچنان بر ما سوا می زد صلا
لیک منظورش به جز ساقی نبود
کز حریفان غیر او باقی نبود
ساقی، آن منظور صهبای بلا
زد دل خود را به دریای بلا
از خم، آن میخواره صهبانوش شد
رشگ اقیانوس، دریانوش شد!
کرد آن خم را، ز می ساقی تهی
وجه باقی، آن می باقی تهی
کان خم می، در خور مستی نبود
در خور میخواره هستی نبود!
گفت: کو جامی که تا آرم به دور؟
باده نوشی خوش بود تا خطّ جور
گر حریفی نیست، من آماده ام
گرچه خود مستی فزای باده ام!
ما همه فانی، ولی باقی یکی است
باده و میخواره و ساقی، یکی است
***
ای دل پر گفتـــگو! خامــــوش بــــاش
دم مزن اینجــا، سراپا گـــوش بــــاش
یـــاد آن خـــون خــــدایی می کـــنی
بـــاز مــــا را کـــربلایـــی می کـــنی!
باز می ترســـم جنـــونـــم گل کنــــد
باده در جــــوش آید و غـــلغــل کنـــد
عقــــل از خــــامی، مــرا زنجیر کـــن
چــــارهی درد مــــرا، تـــدبیـــــر کــــــن
نیســــت امّـــا چــاره از تقدیر عشق
چیست یاران! جز جنون تدبیر عشق؟
بــــاز آهــــنگ جــــنون داریــم مـــــا
آتشـــــی در انـــدرون داریـــم مــــــا
در دل ما، شـور و حال و نینــواســت
وه چـه شــوری! کـربلا در کربلاسـت
تـــوشه ایـــن راه بـاشد تــرک ســـر
با من و دل همسفر شـو، همسفــر
***
قتـــــلگاه از نــــور، رشــــگ طــــور شـد
مصحــــــف فــــرش، آیه های نــور شــد
شــــــد حــــریم کبــریــــایی، قتلــــــگاه
آه از ایـــــن فـــــــرّ خــــدایــــــی، آه! آه!
جــــبرئیــــــل آورد پیغــــامــی ز دوســـت
تــــا به او گوید کـــه: حق مشتاق اوست
گفـــت بــــا خـــود کــاین حریم کبریاست
پس حسینی را که می جویم، کجاست؟
پاسخ آمد کاین گـــران جــانی ز چیست؟
دیــده وا کـــن تا ببینی دوســت کیست؟
نیســـت اینجــــا فـــــرق بیــــن مـــا و او
نــــک بیـــا پیغــــام مــــا بـــا مــــا بگــــو!
جــــبرئیل از این ســخن در شـــرم شــــد
پــــای تــــا ســــر شعلـــــه از آزرم شــــد
تــــا نــــسوزد، شــــهپر خـــود را گشـــود
پـــــر زنــــان مــــی گفــــت: ای رب ودود!
کرده ای مست از می آگاهـــی ام
روشــن ز اشــــراق ثـــارالّلهــی ام
جلوه ات، پروانه می سازد ز شـمع
می شود پروانه اینجا، شمع جـمع!
وارهـــــانیدی مــــرا از گـــمرهــــی
اللّهــــی و، جــــلوهی ثاراللّهـــــــی؟!
***
جـــبرئیل از این نمــــط گــوید ســخن
بـــهر من دیــــگر چه مــاند؟ وای من!
هر چه خواهی باش، خاط خواه باش
بـــــندهی درگــــاه ثـــــاراللّـــــه بــــاش
یا رب الحسین! بحق الحسین، اشف صدرالحسین، بظهور الحجّة
دانلود قرآن با فرمت Mp3 بر اساس نام قاری
مجموعه صلوات های زیبا مخصوص زنگ موبایل
صلوات کلید حل مشکلات
فواید صلوات
صلوات را خدا گفت جبرئیل بارها گفت در شان مصطفی گفت
ملک مأمور رساندن صلوات
صلوات صلوات صلوات صلوات صلوات بر پیامبر صلى الله علیه و آله
راهی برای رهایی از فقر & نکته ای ناب از خصوصیات اخلاقی جناب شیخ
اباصالح التماس دعا
گل نر گس دلم دیوانه توست
آقا جون امام رضادلم برات پر می زنه
[عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز: 5
کل بازدید :401618
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست
IQ . EQ . SQ [138]
عاشورا در نگاه مستشرقین و اندیشمندان [215]
گریه بر حسین علیه السلام چرا؟ [172]
پایگاه اطلاع رسانی آیت الله بهجت [189]
♥ + عشق به امام حسین، عشق به همه خوبیها ♥ [1686]
زندگانی فاطمه زهرا (س) - سید جعفر شهیدی [160]
بغض ابری [257]
دستورالعمل های عرفانی [244]
آیة الکرسی [1877]
صلوات [168]
وبلاگ جلسه خادم الرضا علیه السلام [195]
اقیانوس زهرا (سلام الله علیها) [308]
میرویم تا انتقام سیلی زهرا بگیریم [205]
عاشق واقعی حضرت زهراء (س) [991]
[آرشیو(15)]
عطش
کتابهای رایگان برای همه
زورخانه بابا علی
هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله
ظهور یا شروع
« یا مهدی ادرکنی »
طلبه ای طالب یار
سایت بزرگ حاج عبدالرضا هلالی
توکای شهر خاموش
یعسوب
بسم رب الشهد و الصدیقین
وبلاگ حضرت امام حسین و علی اصغر (علیهم السلام)
شکسته بال
بحارالمعارف
یاس کبود